ممکن است دخترم آماده ترک سال ششم باشد اما من اینطور نیستم….


بنابراین، یک سال است که دختر خودم مدرسه ابتدایی را ترک کرده است، اما احساسات و خاطرات آن مثل همیشه زنده است! برای همه کسانی که امسال را ترک می کنند موفق باشید – بروید آنها را بگیرید! اما برای شما پدر و مادر – من شما را احساس می کنم …

کسانی از شما که از ابتدا Mumbler را دنبال کرده اید، می دانید که هاروگیت مامبلر اکنون تقریباً 11 سال دارد. من گروه فیس بوک را زمانی شروع کردم که دختر دومم یک نوزاد کاملاً جدید بود. خوب، این بچه در آستانه فارغ التحصیلی از دبستان است، بنابراین فکر کردم وقت آن رسیده است که دوباره قلم را روی کاغذ بگذارم تا به احساسم در مورد فصل بعدی زندگیمان فکر کنم.

خوشبختانه، “کودک” مطمئن من برای مرحله بعدی زندگی اش آماده است – مدرسه ابتدایی او به او کمک کرده است که به خوبی آماده شود. متأسفانه، حالم چندان خوب نیست… برای من، این دومین بار است که شاهد انتقال از سال ششم به دبیرستان هستم، دختر بزرگم اکنون خوب و واقعاً یک نوجوان است (و نمی دانم!؟ ) اگرچه، البته، اکثریت قریب به اتفاق کودکان امنیت و امنیت مدرسه ابتدایی خود را دوست دارند، اما به مرحله طبیعی می رسند که آماده حرکت و تجربه ماجراهای جدید هستند. کودک من برای این کار آماده است… اما اگر با شما صادق باشم، مطمئن نیستم که هستم.

وقتی دختر بزرگم به مدرسه راهنمایی منتقل شد، کمی احساس دلتنگی و ناراحتی کردم، اما این احساس را نداشتم. من در مورد اینکه چگونه می‌خواهم خود را تطبیق دهم و حفره‌ای که مدرسه ابتدایی ما به‌طور ناخواسته ایجاد کرده است پر کنم، کمی دچار بحران اعتماد هستم. بین دو فرزندم، این دبستان 11 سال است که بخشی از زندگی روزمره من است! از آنجایی که حدود 192 روز مدرسه در سال وجود دارد و من مدرسه را دو بار در روز اجرا می‌کنم (و معمولاً از آنجا و عقب می‌روم)، فکر می‌کنم این مسیر را تا مدرسه یا خانه حدود 8000 بار پیاده‌روی کرده‌ام!

در طول پیاده روی مدرسه، با دوستانم گپ زدم، با مردم محلی احوالپرسی کردم، به مغازه های محلی سر زدم، برای سفرهای مدرسه دست تکان دادم، در جلسات PTA شرکت کردم، قهوه یا نان برداشتم. در چند سال اول زندگی مدرسه در زمین بازی با تعدادی از بهترین دوستانم (اکنون) آشنا شدم، والدین بچه های دیگر مدرسه. من از شب‌های بی‌شماری لذت برده‌ام، از جمله برخی از جشن‌های به یاد ماندنی مدرسه، آزمون‌های PTA، نوشیدنی‌های «آشنایی با شما» برای والدین جدید. من در نمایش های مولودی، کنسرت های سرود و بسیاری از تولیدات خارق العاده شرکت کرده ام. با صرف نظر از سفرهای اطراف خانه، کمک به سفرهای مدرسه و حتی دویدن با پای برهنه برای پیروزی در اولین مسابقه مادری ام در روز ورزش (متاسفانه من به طور کامل نتوانستم برد دختر کوچکم در مسابقه مادری را تکرار کنم)، توانستم لباس های گلدار بی شماری را برای روز جهانی کتاب (بدیهی است که من فقط موارد شایسته را در اینجا تصدیق خواهم کرد!)

میدونی چیه؟ من واقعاً دلم برای همه چیز تنگ خواهد شد.

مدرسه ابتدایی محلی شما و جامعه ای که در میان والدین و ساکنان محلی ایجاد می کند یک گنج مطلق است. اگر فرزند شما در شهریور امسال دبستان را شروع کرد، برای شما آرزوی موفقیت دارم. فرزند شما کاملاً خوب خواهد بود و شما هم همینطور. توصیه من به شما این است که سعی کنید و با همه در زمین بازی صحبت کنید، فقط به PTA بله بگویید و درگیر شوید! البته در ابتدا ناخوشایند است، به خصوص پس از چند سال اخیر کووید – همه ما از معاشرت و پیدا کردن دوستان جدید خارج شده ایم. ممکن است مجبور شوید خود را مجبور به تنظیم کنید، اما آنچه آنها می گویند کاملاً درست است. همه چیز یک لحظه تمام شد یادم می‌آید وقتی کوچک‌ترین دخترم اولین روزش را در پذیرایی می‌گذراند، من و دوستم لس به میخانه رفتیم تا یک ناهار یواشکی و یک لیوان شراب بخوریم. هیچ کدام از ما نمی توانستیم باور کنیم که دوران «پیش دبستانی» به پایان رسیده است و حالا در طول روز برای خودمان وقت داریم!

مدرسه راهنمایی یک کتری ماهی کاملاً متفاوت است، بله مدارس هنوز هم سعی می کنند والدین را در جریان قرار دهند اما این یکسان نیست. نکته اصلی این است که شما هرگز به اندازه سال های ابتدایی درگیر تحصیلات متوسطه فرزندتان نیستید.

بنابراین در نهایت، به مدرسه ابتدایی خودم و به تمام مدارس ابتدایی فوق العاده دیگر آنجا. به همه معلمان شگفت انگیز و صبور، متخصصان پشتیبانی و کارکنان پشتیبانی که به دخترانم در این راه کمک کرده اند و از طرف همه کسانی که امسال سال ششم را ترک می کنند، می خواهم از شما تشکر فراوان و صمیمانه ای داشته باشم: از کمک به او از بریدن – آماده کردن وعده های غذایی و رساندن به موقع به توالت برای پذیرایی، از طریق کشمکش های دوستی، مقابله با جهش های هورمونی در سال ششم و همه چیزهای بین آن، من برای همه کارهایی که او انجام داده بسیار سپاسگزارم.

شما به دخترم خواندن و نوشتن یاد دادید، وقتی متوجه شدیم که او نارساخوانی دارد، از او حمایت عملی و احساسی کردید. وقتی نمی‌توانستم آنجا باشم، مرا در آغوش گرفتی، زانوهای کبود شده را پانسمان کردی و به بهبود افتادن در زمین بازی کمک کردی. شما کمک کردید که دخترم به کودک فوق العاده ای که هست تبدیل شود.

اما من را ببخش، او ممکن است برای آن آماده باشد، اما من نه. دلم برای این قسمت از زندگی روزمره ام، به خصوص پیاده روی با دخترم به مدرسه و برگشت، بیشتر از آنچه در این وبلاگ بیان کنم، تنگ خواهد شد. پس چی میتونم بگم جز موفقیت برای همه 6 ها. همه شما برای آن آماده اید و امیدوارم همه از جشن های پایان سال ششم که شایسته آن است لذت ببرید.

برای همه والدین دیگر در آخرین روز زندگی – من با یک بسته دستمال کاغذی آماده خواهم بود…

دیدگاهتان را بنویسید